نازنین جونمنازنین جونم، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

نازنین جونم

چادر نماز

نازنین جونم دیروز رفتیم خونه خاله زهرا برای مامان وتو چادر دوخت ویه مقنعه سیاه برای تو دوخت که توعزاداری امام حسین سرت کنی . یه چادر و مقنعه برای نماز ت دوخت که ببینم دیگه چادر و مقنعه من رو از سرم بر نمی داری یا بازم با من کار داری!!!! وقتی چادر سرت میکنی بهت میگم حاجیه خانم تو هم کلی ناز میکنی و روت رو میگیری. مامانی وجود پاک و نازنینت تموم زندگیمون رو پر از شور و نشاط کرده. خدا نگهدارت باشه .... ...
28 آبان 1391

بدون عنوان

نمی خوام  برید کنار  دخترم بزار داداش ازت عکس بگیره وقتی میگم نه یعنی نه ای دختر بلا پشت کردی به ما مامان فدای لجبازیات بشه....   ...
28 آبان 1391

بدون عنوان

  یه جائیه تو دنیا همه براش میمیرن                 تموم حاجتارو همه ازش میگیرن بین دونهر ابه یه سرزمین خشکه,                 شمیم وباغ لاله اش خشبو ز عطر مشکه شبای جمعه زهرا زائر این زمینه                 سینه زنه حسینه یل ام البنینه................ ...
28 آبان 1391

بدون عنوان

ستاره قلب من بادرخششت تو قلبم زندگی برام روشن میشه شکوه وجلال زندگی با تو می درخشه.... ...
27 آبان 1391

بدون عنوان

چه خوب شد تو هستی شکوفه های زندگی باتو به بهار رسیدند  و خانواده با تو پر مفهوم تر شده. ...
25 آبان 1391

بابا

تق تق تق بر در زد بابا از بیرون آمد رفتم در را وا کردم شادی رو پیدا کردم وقتی بابا رو دیدم فوری اورو بوسیدم بابا آمد نان آورد با خنده اش جان آورد خسته اما خندان است دریای بی پایان است بابا آمد به به به مامان خندید قه قه قه بابا آمد روشن شد خانه او شمع و ما پروانه بابا آمد به به به بابا آمد به به به     عاشقتتتتتتتم بابایی   ...
25 آبان 1391